10 مهر 1402
تهران، خیابان آزادی، تقاطع قریب
استارت آپ

موفقیت بدون هیچ کاری!

موفقیت بدون هیچ کاری!

چگونه می‌توانیم بدون انجام دادن هیچ کاری، در زندگی موفق شویم؟

آیا می‌خواهید راز من را بدانید؟

قطعاً آن چیزی نیست که شما فکر می‌کنید.

استحکام، تلاش، اراده، جربزه، بدجنسی، سرسخت بودن و … هیچ یک از صفت‌هایی نیست که برای موفقیت به آن‌ها نیاز دارید.

در واقع، راز موفقیتی که من به شما می‌گویم را می‌توان برعکس داشتن این ویژگی‌ها دانست.

برایتان سؤال شده که چه رازی؟

خب. برای من این‌گونه است:

من کمتر از شما به مسائل اهمیت می‌دهم. من زندگی را کمتر از شما جدی می‌گیرم. شما به زندگی به عنوان یک واقعیت ملموس نگاه می‌کنید که می‌خواهید بر آن غلبه کنید، ولی من به زندگی به عنوان یک بازی نگاه می‌کنم.

من نئو (در فیلم ماتریکس) هستم که در خیابان به دنبال خانمِ شانس می‌گردد که لباس قرمز پوشیده. شما یکی از آن 0 و 1 هایی هستید که در خیابان‌های ماتریکس راه می‌روید. یا بدتر از آن، شما مأمور اسمیت هستید. اگر متوجه نشدید که این اشارات یعنی چه، حدس می‌زنم که ماتریکس را ندیده باشید.

به هر حال، شما این‌جا هستید زیرا به دنبال آن قطعه کوچکی می‌گردید که زندگی‌تان را با آن تغییر دهید. شما برنامه، مراحل، نکات، عادت‌ها و روتین‌های لازم برای موفقیت را می‌خواهید. اما هر چه بیشتر آن‌ها را تعقیب کنید، دست یافتن به زندگی‌ای که می‌خواهید سخت‌تر از قبل خواهد شد.

ببینید، شما باید بدانید که چگونه کارها را فقط انجام دهید، چگونه فقط باشید، و چگونه بدون این‌که خودتان را قضاوت کنید کارها را انجام دهید. و در عین حال، باید به انجام مأموریت خود در زندگی ادامه دهید. و احتمالاً باید به آن اهمیت دهید.

تعجب کردید؟

مخ موفقیت را بزنید، ولی دایرکت اینستاگرامش را سوراخ نکنید!

بیایید فرض کنیم که شما شخصی را واقعاً دوست دارید. شما می‌خواهید او را بیشتر بشناسید، با او قرار بگذارید، و در نهایت با او باشید.

باید چه کاری انجام دهید؟ آیا باید نیت خود را به شیوه‌ای بامزه، خوش‌دلانه، و به شیوه‌ای غیر مزاحمت آمیز به او منتقل کنید؟

یا باید هر روز دایرکت اینستاگرام او را با پیام‌های وحشتناک پر کنید تا او هم شما را دوست داشته باشد؟ حتی اگر واقعاً فکر می‌کنید که این شخص ممکن است عشق زندگی شما باشد، حتی اگر مطمئن هستید، با عجیب بودن و آویزان شدن، او را می‌ترسانید.

شما راه درست این کار را می‌دانید. شما از او درخواست با هم بودن می‌کنید. شما کول و … معمولی هستید. آیا «تلاش» بیشتری نیاز است؟ اگر او از شما خوشش نمی‌آید، شما هم به زندگی عادی خود باز می‌گردید. دوست من، ماهی در دریا فراوان است. پس در مسیر زندگی‌تان در آینده هم همین نگرش را نسبت به مسئله «موفقیت» داشته باشید.

من سخت کار می‌کنم. تقریباً هر روز یک پست جدید در بلاگ می‌نویسم. اخیراً روزانه دو تا سه ویدئو در یوتیوب ضبط می‌کنم. من دارم روی کتاب سومم کار می‌کنم. محصولات جدیدی در دست تولید دارم و زمان زیادی را صرف برنامه ریزی و کار، برای آینده‌ای بهتر می‌کنم. اما من همه چیز را جدی نمی‌گیرم. من به خانم شانس مستقیماً ابراز علاقه می‌کنم. نه این‌که دایرکت او را پر از ایموجی‌های مسخره کنم.

از نگرشی مانند: «وای! این چقدر باحاله که من حتی فرصت انجام دادن این کار رو دارم. پس بذارید واقعاً تلاشمو بکنم» به جای «باید.در.همه.زمینه‌ها.موفق.بشم» استفاده کنید.

شکست یا موفقیت، مسئله این است

من همچنان می‌ترسم مانند هر انسان دیگری شکست بخورم. هنوز هم با موانعی روبرو می‌شوم. بسیاری از روزهای من تا کاملاً خوب بودن فاصله دارند. اما من بیشتر و بیشتر نگرش «برای کی مهمه؟» را اتخاذ می‌کنم.

اگر من «شکست» بخورم، واقعاً «برای کی مهمه»؟ اگه من به آن شخصی که می‌خواستم تبدیل نشوم، «برای کی مهمه»؟

چرا همه چیز باید اینقدر بزرگ باشد؟ چرا همیشه باید همه چیز را اینقدر جدی بگیریم؟

آیا موفقیت نقطه‌ مبدأ کار کردن باشد؟ چرا برای رسیدن به موفقیت باید هر کاری انجام داد؟ شما هر کاری را نمی‌کنید.

موفقیت نباید خیلی سخت باشد، اما هست. این‌جا یک چرا وجود دارد. چرا موفقیت این‌قدر برایتان مهم است؟

چرا در چشم‌انداز خود از تغییر زندگی این‌قدر غرق شده‌اید؟

به این فکر کنید که چقدر زندگی می‌کنید و از کاه کوه نسازید. ما همیشه خیلی نگران و درگیر زندگی خود هستیم. در حالی که در واقعیت، واقعیت خیالی است. بدون توانایی شما برای درک واقعیت، هیچ واقعیتی وجود ندارد. واقعیت تو هستی.

ما آنقدر به ایده واقعیت، به نتایج، به بدن فیزیکی، به «ذهن»، به ادراکات و زندگی‌مان وابسته‌ایم که انگار به نوعی به ما تعلق دارند. این‌طور نیست؟

شما در ماتریکس گیر کرده‌اید. توهمی که برای شما بسیار واقعی به نظر می‌رسد. چیز خنده‌داری گفتم؟ شما زندگی خود را بسیار جدی می‌گیرید اما اغلب هیچ اقدامی برای بهبود چشمگیر آن انجام نمی‌دهید. شما به فعالیت‌های روزانه‌تان و احساسی که در شما ایجاد می‌کنند، بسیار اهمیت می‌دهید، اما به اندازه کافی به این موضوع اهمیت نمی‌دهید که ایگوی خود را رها کنید و واقعاً تلاش کنید.

هیچ کس به اتفاقی که برای شما می‌افتد اهمیت نمی‌دهد

من کمتر از شما به این چیزها اهمیت می‌دهم. بنابراین بیشتر کار می‌کنم. من کمتر مطمئن هستم که واقعیت حتی واقعی است، بنابراین در دنیای واقعی نتایج بهتری می‌گیرم. هر چه بیشتر خودتان را جدی بگیرید، احتمال این‌که به موفقیت برسید کمتر است. شما فکر می‌کنید افراد بلندپرواز، افراد خودخواهی هستند. خیر، شما خودخواه هستید.

برای محدود کردن خود و اهمیت به تصویری که از خود دارید، به مقدار زیادی ایگو نیاز است تا شما را از خیال‌پردازی کردن درباره بهترین نسخه از زندگی‌تان بازدارد.

همان‌طور که همیشه می‌گویم، هرگز نمی‌توانم شما را مجبور به انجام دادن کاری کنم. من فقط می‌توانم هوشیاری شما را تحریک کنم و به شما انگیزه بدهم که عمل کنید. پس بیایید این‌جا تا این را امتحان کنیم:

راستش را بخواهید، اگر شکست بخورید یا نخورید، هیچکس کوچکترین اهمیتی نمی‌دهد. واقعاً وقتی «شکست» می‌خورید، چه اتفاقی می‌افتد؟ شما به نتیجه‌ای که می‌خواهید نمی‌رسید. خب. چه چیز عجیب و وحشتناکی در این وجود دارد؟ دیگران ممکن است به شما بخندند. خب بعدش؟ چرا به نظرات آن آدم کوچولوهای عصبی و عجیب غریب اهمیت می‌دهید؟ چون که تو هم یک آدم کوچولوی عصبی و عجیب غریب هستی. بله تو. واقعاً وقتی که احساس خجالت می‌کنید، چه اتفاقی می‌افتد؟ باید با این حس بجنگید یا یک پاسخ عصبی اتفاق می‌افتد. قلب شما برای مدتی به معده شما می‌رود و احساس بدی به شما دست می‌دهد. اگر از من بپرسید، چیز خاصی هم نیست.

شما همین الان هم یک زندگی باحال و جذاب دارید که می‌توانستید از آن لذت ببرید. اما فقط آنقدر به همه چیز اهمیت می‌دهید که اجازه می‌دهید احساسات کوچکتان مانع شما شوند. چقدر افتضاح.

چرا از اهمیت دادن دست برنمی‌دارید؟ اینقدر فکر نکنید و شروع کنید به انجام دارن. افکار مزاحم را از سرتان بیرون کنید. اصلاً فکر نکنید. سر شما دوست شما نیست. بدون این‌که خیلی به نتیجه اهمیت بدهید، عمل کنید. و سپس بیشتر عمل کنید.

بدون هیچ دلیل مشخصی، یک میراث از خود به جای بگذارید!

راهبان بودایی تمرینی به نام ماندالای شنی دارند. آن‌ها این نقاشی‌های شنی بسیار استادانه را با اضافه کردن دانه‌های شن رنگی، یکی یکی و دانه دانه، می‌سازند. تا زمانی که به چیزی شبیه به این برسند:

راهب بودایی در حال موفقیت در رسم ماندالای شنی. او زندگی جذابی دارد!

تصور کنید که دانه دانه قرار دادن این شن‌ها کنار هم به چه تلاشی احتیاج دارد و این راهبان چقدر به تکمیل آن افتخار می‌کنند. چقدر خوب بود اگر می‌شد آن را در اتاقی غیر قابل نفوذ و در خلأ حبس کرد. فقط برای این که مطمئن شوید هیچ بادی به آن نمی‌خورد و شاهکاری که به سختی به آن دست یافتید را نابود نمی‌کند. اما راهبان با آن چه می‌کنند؟ به محض تمام شدن همه چیز را پاک می‌کنند و دوباره شروع به برداشتن دانه‌های شن از زمین می‌کنند. این دیوانه کننده به نظر می‌رسد. اما بیشتر افراد متوجه نکته اصلی این ماجرا نمی‌شوند. فرآیند، ساختمان، عمل خلق کردن نقطه پایانی است.

من هرگز از کار کردن دست نمی‌کشم. ده‌ها کتاب خواهم نوشت. محصولات جدیدی ایجاد خواهم کرد. پلتفرم‌های جدیدی را توسعه خواهم داد و هر کاری را که انجام می‌دهم، در بوق و کرنا خواهم کرد و به همه خواهم گفت. من درباره این‌ها مطمئنم.

اما چرا این کارها ارزش انجام دادن را دارند؟

من خواهم مُرد. برخی می‌گویند من نمی‌توانم به عقب نگاه کنم و از میراثی که ساخته‌ام لذت ببرم، زیرا خواهم مُرد. این حرف قابل بحث است، اما بیایید فرض کنیم که این حرف درست است. انجام این همه کار چه فایده‌ای دارد؟ هیچ «نکته‌ای» وجود ندارد. مردم همیشه در حال فکر کردن هستند و به دنبال دلیل کامل، توجیه یا بیان عینی می‌گردند. من زندگی‌ام را به اثر هنری تبدیل می‌کنم تا توسط کائنات محو شود. این کاری است که من انجام می‌دهم. نکته همین است.

موفقیت؟! پرسیدن از پاسخ دادن مهم تر است

من سؤال می‌پرسم ولی به دنبال پاسخ آن‌ها نیستم. من به انجام دادن فکر نمی‌کنم، انجام می‌دهم. و هستم. می‌دانم که به من نوعی هدیه داده شده است، و حس می‌کنم وظیفه اخلاقی من این است که به آن احترام بگذارم و تا جای ممکن از آن استفاده کنم. ولی فقط برای این که باحال است!

برای شما، آن‌چه حاصل تلاش شما خواهد شد، مهم نیست. مهم خود تلاش کردن است. با جدی گرفتن خود، آن‌قدر محدود می‌شوید که هم از خود و هم از جهان نبوغ خود دور می‌شوید. و تو یک نابغه هستی. خرد بی‌پایان جهان درون شما زندگی می‌کند. شما از آن ساخته‌شده‌اید. من ناراحت می‌شوم که مردم این را متوجه نمی‌شوند. شاید درک آن سخت است.

حتی بعد از همه چیزهایی که گفتم، تلاش برای تغییر زندگی شما، فقط … سخت است. اما نیست. می‌دانید چرا سخت است؟ چون شما اهمیت می‌دهید. چون آن را جدی می‌گیرید. زندگی و مرگ به صورت همزمان دو روی سکه هستند. نه یکی بعد از دیگری. لعنت به زندگی! می‌توانید این پارادوکس دیوانه‌کننده را بدون هیچ پاسخی رها کنید. این تمام چیزی است که به شما وعده داده شده است. هر چه بیشتر پارادوکس را بپذیرید و کمتر به آن اهمیت دهید، وضعیت بهتری خواهید داشت. اما بله. خیلی سخت است.

من در همان تله‌هایی که شما در آن‌ها گیر می‌افتید، گیر می‌افتم. این پست همانقدر که برای شماست، برای من هم هست. در مسیر «ساختن یک میراث»، من بارها به این نتیجه رسیدم که بیش از حد به افکار مردم اهمیت می‌دادم. اکنون سعی می‌کنم که به آن لحظات پر از استرس اهمیت ندهم.

شما و کائنات یکی هستید

من به باورهایم اجازه می‌دهم هر روز مرا محدودتر کنند. پس آن‌ها را از ذهنم پاک می‌کنم. ماندالای شنی که به گرد و غبار تبدیل می‌شود، شامل دو قطب مثبت و منفی است. اگر احساس ترس و شکست دارید، فقط تخته سنگ شنی را دائما پاک کنید و دوباره آن را از نو بسازید.

آیا این هنوز منطقی است؟

کتاب جدید من که در ژانویه منتشر می‌شود، «کمک واقعی: بدون کلک، بدون دروغ» (Real-Help: The No Fluff, No B.S) دارد.

در این کتاب، من از خوش‌بینی واقع‌گرایانه صحبت می‌کنم. من می‌خواهم ساده‌ترین و غیرهذلولی‌ترین! رویکرد ممکن برای خودسازی را ترسیم کنم. زیرا وعده‌های توخالی زیادی در این گونه کتاب‌ها منتشر می‌شود. مردم در آرزوی پیامی عملی، واقعی و حتی بی‌پرده هستند که بتوانند از آن برای بهبود زندگی خود استفاده کنند. کتاب من قطعاً در خدمت این هدف خواهد بود. اگر سبک معمولی من را دوست دارید، این روش برایتان کار می‌کند. تقریباً هیچ «wow» ای وجود نخواهد داشت.

پادشاه جهان

من یک ایده برای یک کتاب جدید دارم. من آن را «پادشاه جهان» می‌نامم. یا چیزی شبیه به آن. و تقریباً کاملاً «wow» و هذلولی شکل خواهد بود. ببینید، هنگامی که متوجه شدید که چگونه سازنده باشید، چگونه به موفقیت برسید، چگونه با استفاده از استحکام، اراده و پشتکار به خودتان فشار بیاورید، متوجه خواهید شد که اصلاً نیازی نبوده که از این ویژگی‌ها استفاده کنید.

شما می‌توانستید بدون اضافه کردن هیچ انرژی و احساسی به این روند، به موفقیت برسید. شما می‌توانید به راحتی از پس بیشتر از این حرف‌ها بربیایید، اما همان‌طور که قبلاً گفتم، تا زمانی که همه نیازهای مادی خود را برآورده نکنید و به «خودشکوفایی» نرسید، سخت است که مراقبه عمیق و باطنی داشته باشید.

بنابراین، از موارد عملی برای پیشبرد و کسب موفقیت استفاده کنید. بعداً متوجه خواهید شد که موفقیت چیز خاصی هم نیست. متوجه خواهید شد که برای رسیدن به موفقیت نیاز به انجام دادن کاری ندارید.

مسیر موفقیت دایره طور است

پس از رسیدن به انواع موفقیت، متوجه خواهید شد که همه مسیرها در یک دایره هستند. به قله کوه نگاه می‌کنید و متوجه می‌شوید که اصلاً نیازی به بالا رفتن از آن نبوده است.

این روش، انگیزه شما را از بین نمی‌برد. بلکه شما دیگر نیازی به انگیزه ندارید. انرژی خلاقه، از درون شما نشأت می‌گیرد. شما شروع به پادشاه جهان شدن خواهید کرد.

در این مرحله، تنها چیزی که روی آن تأکید دارم این است که در این زندگی واقعاً چه چیزی ممکن است. فقط برای این که آن را ببینم. فقط برای سرگرمی. من نمی‌خواهم در غار بنشینم و مانند یک راهب مراقبه کنم. من هنوز هم می‌خواهم کارهایی را انجام دهم. اما بیشتر این‌گونه: «حرف نزن. بیا ببینیم این جاده به کجا می‌رسد».

 من زمان زیادی را صرف تماشای مستندهایی درباره فضا، تمرین مراقبه‌های عجیب، فلسفه شرق و همه چیزهایی که در قلمرو wow قرار دارند می‌کنم.

از کجا می‌دانید که نمی‌توانید کاری را انجام دهید؟ شاید شما نمی‌دانید که چگونه این کار را انجام دهید.

از کجا می‌دانید که نمی‌توانید پرواز کنید؟ شاید تکامل بعدی ما بتواند.

ببینید، شاید من این‌جا کمی حیله‌گرانه رفتار می‌کنم. اما هرچه عمیق‌تر به زندگی و حتی علم نگاه کنید، جدی‌تر نمی‌شوید، دیوانه‌تر می‌شوید. علم واقعی، علمی تخیلی است. اگر همه چیزهایی که در جهان رخ می‌دهند را در نظر بگیرید، متقاعد می‌شوید که درک شما از واقعیت، در بهترین حالت محدود است.

می‌دانم که درک من هم محدود است. بنابراین کمتر به آن اعتماد می‌کنم و بیشتر از مرزهای آن عبور می‌کنم.

چرا؟

هیچ دلیل خاصی ندارد.

منبع: ayotheauthor

نویسنده: آیودجی آووسیکا، نویسنده جهانی و بسیار مطرح درحوزه موفقیت در سبک زندگی

Leave feedback about this

  • کیفیت
  • قیمت
  • خدمات

PROS

+
Add Field

CONS

+
Add Field
Choose Image
Choose Video
X